۱۵
تیر
ازعزرائیل پرسیدند:
تابحال گریه نکردی زمانیکه جان بنی آدمی را میگرفتی؟
- حجت الاسلام قرائتی :یک کارت عروسی از یک دختر خانمی دستم آمد از بس جذب این کارت شدم کارتش را با خودم آوردم قم.
یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و قارقارقارقار باش میومد مدرسه و برمیگشت .